به گزارش روابط عمومی مجمع عالی علوم انسانی اسلامی، گفتوگوی زنده جمعی از اصحاب اندیشه با موضوع «روشنفکری و حقیقت بدون روتوش در نقد گفتوگوی عبدالکریم سروش و مصطفی ملکیان»، پنجشنبه 9 اردیبهشتماه 1400 در کلاب هاوس برگزار شد.
حجتالاسلام دکتر رضا غلامی، عضو هیئت علمی دانشگاه شاهد و رئیس شورای سیاستگذاری مجمع عالی علوم انسانی اسلامی معتقد است: «آیا روشنفکرانی مانند آقای سروش و آقای ملکیان حتی در یک جا حاضر شدهاند در جهت تامین منافع ملی ایران کلمهای خلاف میل حامیانشان در اروپا یا ایالات متحده بر زبان بیاورند؟ هر آنچه آنها بگویند درست و نافع است چون نان و کباب ما روشنفکران را تامین میکنند. حداقل منکه سراغ ندارم این آقایان خلاف غرب چیزی به زبان آورده باشند؛ و لذا روشنفکر جماعت در بین توده مردم ایران منفور است و همین امر هم باعث شده که متقابلا روشنفکران هم از توده مردم نفرت داشته باشند و در گفتهها و نوشتههای خود، هر چه ناسزا بلدند نثار توده مردم بکنند.»
متن کامل صحبتهای دکتر غلامی در این برنامه:
بسم الله الرحمن الرحیم. ضمن عرض سلام و تشکر از بانیان این برنامه و به ویژه اساتید بزرگوار و حضار گرامی، من گفتگوی اخیر آقای مصطفی ملکیان و آقای عبدالکریم سروش را خیلی مهم نمیدانم. جدای از پارادوکسیکال بودن عنوان روشنفکری و حقیقت، حرفهای این آقایان، هم کهنه بود و هم کم فایده و غیر دقیق، اما به نظرم رسید گفتگوی پر سر و صدای این دو، فرصت خوبی را برای طرح یکسری از واقعیتها که آقای سروش و آقای ملکیان از بیان صریح آن ابا دارند فراهم کرده است.
مطلب اول و کلیدی این است که حقیقت نزد مدرنیسم بی شرافت است. دغدغه تام و تمام مدرنیسم قدرت و رفاه است نه حقیقت لذا صحبت کردن از حقیقت و حقیقت جویی در فضای روشنفکری بی معناست.
اساساً مدرنیسم نه فقط دنبال حقیقت نمیگردد بلکه مسیر رسیدن به حقیقت را مسدود کرده است. یعنی ابزار شناخت در مدرنیسم یک ابزار ناقص و ضعیف است و اساسا نه برای شناخت حقیقت خلق شده و نه به طریق اولی توان شناخت حقیقت را دارد. این، جدای از بحث نسبی گرایی است که خود نسبی گرایی هم ضد حقیقت جویی است. به بیان دیگر شما نمیتوانید همه چیز را در عالم سیال و شناور بدانید و بعد، دم از حقیقت جویی بزنید.
جالب است که آقایان میآیند با صحبت از پلورالیزم در باب حقیقت و شخصی و فردی کردن حقیقت، تلاش میکنند که بگویند روشنفکری از مطلق انگاری در باب حقیقت به تکثر و تنوع بخشی به حقیقت میرسد بطوری که به عدد نفوس انسانها در عالم حقیقت وجود دارد! خب، معلوم است که این یک حرف بی ربط و سبک بیش نیست. اینکه به انسان طالب حقیقت به جای نشان دادن حقیقت یا تقرب بخشیدن او به حقیقت، بگویی همه چیز، حتی آنچه وجدان میکنی که باطل است، حقیقت است، به جز آنکه به دردهای او اضافه کنی کاری انجام ندادهای. مثل کسی که از شما میپرسد مثلا راه تهران کجاست؟ و شما صدها راه را حتی راههایی که بیراهه بودن آن بارها تجربه شده است را به سؤال کننده نشان بدهی!
البته باز هم تاکید میکنم که در اتمسفر مدرنیسم حقیقت جویی بی معناست چون حقیقت به معنای مصطلح با جریان تولید قدرت بیگانه است. فلسفه مدرن هم سقف پرواز خود را آنقدر محدود کرده تا بنیان سیانتیسم لطمهای نخورد. پس فلسفه مدرن هم یک فلسفه علم زده است و از فلسفه فقط نام فلسفه برایش باقی مانده است. فلسفه مدرن قادر به پاسخگویی به سؤالات اساسی بشر نیست.
لذا مدرنیسم اولا مسالهای به نام حقیقت ندارد، جایی هم که حقیقت جویی خودش را تحمیل میکند، مدرنیسم به جای حل مساله، صورت مساله را پاک میکند. صحبت از پلورالیزم هم نوعی پاک کردن صورتمساله و به تمسخر گرفتن انسان طالب حقیقت است.
از همین جهت هست که مدرنیسم از ناهوشیاری انسان مدرن استقبال میکند. انسانی که مساله ندارد نزد جریان روشنفکری محترمتر و مدرنتر است. دنیازدگی و اینجهانی گرایی با چاشنی مصرف زدگی و لوکس گرایی، عامل اصلی ناهوشیاری ای است که من از آن صحبت می کنم. بشر نباید متوجه سؤالات بنیادین بشود که حول مبدا و معاد و حول معنا و و هدف زندگی وجود دارد چرا که علممدرن و جریان روشنفکری پاسخی برای این نوع سؤالات ندارد.
در واقع، روشنفکران عامل مدرنیسم برای منزوی سازی حقیقت در جهان اند. نه فقط روشنفکران، ظرف رویش آنها، دانشگاه مدرن هم تعلقی به حقیقت جویی و حقیقت گویی ندارد. شما به ماجرای علوم انسانی در دنیای معاصر نگاه کنید، این علوم خود را در حد یک تکنیک برای بهبود زیست حیوانی تنزل داده است. چه کنیم که دنیاییتر شویم و از خرافاتی به نام کمالات انسانی که فلسفه و عرفان و یا ادیان از آن صحبت به میان آوردند بیشتر فاصله بگیریم!!
مجعولات مدرنیسم برای توجیه حقیقت گریزی هم در جای خودش قابل توجه است. مثلا تفسیر ظنی از عالم که چیزی جز یک مشت خزعبلات نیست؛ جریان روشنفکری جهان بینی ای به انسان میدهد که هیچ کجای آن قابل اتکا نیست و نهایتا انسان را نیم سانت هم به حقیقت نزدیک نمیکند؛ متهم سازی تمامیت دین به جهل و خرافه؛ ارائه تعریفی یک جانبه از انسان و پنهان کردن وجود معنوی انسان یا تقلیل آن به روان شناسی فیزیکالیستی و غیره
در کل، روشنفکران تنها در پی حقیقتی هستند که به آنها در موجه سازی تفکرات منجمد شده خود درباره دنیا کمک کند. بنابراین درهای محافل روشنفکران به روی این نوع حقایق باز است و حتی ابایی ندارند از یک خرافه هم برای تثبیت محکمات خود استفاده کنند. لذا فایرابند میگوید امروز خود مدرنیسم شده اسطوره. مدرنیسم آمده بود با اسطوره گرایی مقابله کند اما الآن خودش به یک اسطوره بزرگ تبدیل شده و لذا پست مدرن ها قائل به خالص سازی مدرنیسم هستند.
دین در طول تاریخ دائما معنا زایی کرده و انسان را از ناآرامیهای کشنده دور کرده اما در نقطه مقابل، مدرنیسم و روشنفکری دائما از همه چیز معنا زدایی کرده و بر اضطراب و ناآرامی انسان افزوده است. روانشناسی مدرن هم فقط یک مسکن موقت است و خیلی زود بنیانهای متزلزل آن، انسان را به ناآرامیهای قبلی برمیگرداند. روانشناسی مدرن نه فقط از پس نیهیلیسم بر نیامده، بلکه نیهیلیسم را بسط و عمق هم داده است.
اینکه بگوئیم روشنفکری آمده تا درد و رنج انسان را کاهش دهد، یک شوخی بیش نیست. هیچ دردی رنجآورتر از این نیست که انسان از دستیابی به حقیقت محروم باشد؛ وقتی روشنفکری این محرومیت را نهادینه میکند عملا به موتور تولید رنج و درد برای انسان تبدیل میشود و باید گفت این اتفاق افتاده و بشر مدرن بشری به غایت افسرده و رنجور است.
بعد هم کدام مسئولیت اخلاقی؟! روشنفکر مگر بنیادهای اخلاق و معیارهای صدق و کذب گزارههای اخلاقی را قبول دارد که از مسئولیت اخلاقی صحبت میکند؟ شما وقتی اخلاق را ویران کردی، و حسن و قبح عقلی را، و از همه مهمتر فطرت را زیر سؤال بردی، دیگر صحبت کردن از مسئولیت اخلاقی روشنفکر چه معنایی خواهد داشت؟!
از طرف دیگر، در جوامع ما، معنای روشنفکری با غربزدگی پیوند خورده و این خودش آزاداندیشی و حقیقت جویی روشنفکر را زیر سؤال می برد. چطور میتوان آزاد فکر بود اما غربزده بود؟ روشنفکر هر کاری میکند که قبلهاش یعنی غرب لطمهای نخورد. روشنفکر در هر زمینهای تابوشکنی کند در باب غرب تابوشکنی نمیکند بلکه تابوسازی میکند. و آنهایی که در این ساحت یعنی غربزدگی تابوشکنی میکنند از سوی نظام سرمایه داری طرد میشوند. تا تابوها برقرار باشد، خبری از باز شدن پنجره حقیقت به روی انسان نیست. حرف خیلی از پستمدرنها این است که علم در هیچ دانش و رشتهای نه حرکت خطی میتوانسته داشته باشد و نه دارد اما ایننظام سرمایهداری است که با مدد روشنفکران دروغها را هم در یک خط ردیف کرده تا بتواند به حیات خود ادامه دهد. خیلی از پستمدرنها همچون فایرابند این حرکت خطی را زیر سؤال میبرند و معتقدند که این خواست نظام سرمایهداری است که تنشها و اختلافات و ناهماهنگیهای موجود در علم پنهان بماند تا نظام سرمایه داری بتواند به حیات خود ادامه بدهد.
با این وصف من معتقدم، از منظر جامعه شناسی سیاسی، حقیقت گریزی روشنفکران کمک فراوانی به جریان سلطه و استبداد میکند. حداقل این واقعیت درباره کشور ما از مشروطه به بعد کاملا بروز و ظهور داشته است. یعنی مردم ایران جریان روشنفکری را پیاده نظامجریان استعمار شناختهاند، و همین امر، آبرویی برای جریان روشنفکری در ایران نگذاشته است. من سراغ تاریخ مشروطه و افتضاحاتی که روشنفکران قبل و بعد از فتح تهران و بعد تاسیس استبداد پهلوی درست کردند که روی استبداد قجری و استعمار انگلیسی و روسی را سپید کرد نمیشوم که خودش یک بحث مجزاست. شما ببینید در همین ۴۲ سالی که از پیروزی انقلاب گذشته آیا روشنفکرانی مانند آقای سروش و آقای ملکیان حتی در یک جا حاضر شدهاند در جهت تامین منافع ملی ایران کلمهای خلاف میل حامیانشان در اروپا یا ایالات متحده بر زبان بیاورند؟ هر آنچه آنها بگویند درست و نافع است چون نان و کباب ما روشنفکران را تامین میکنند. حداقل منکه سراغ ندارم این آقایان خلاف غرب چیزی به زبان آورده باشند؛ و لذا روشنفکر جماعت در بین توده مردم ایران منفور است و همین امر هم باعث شده که متقابلا روشنفکران هم از توده مردم نفرت داشته باشند و در گفتهها و نوشتههای خود، هر چه ناسزا بلدند نثار توده مردم بکنند.