میخی بر تابوت جریان روشنفکری در ایران

به گزارش روابط عمومی مجمع عالی علوم انسانی اسلامی، گفت‌وگوی زنده جمعی از اصحاب اندیشه با موضوع «روشنفکری و حقیقت بدون روتوش در نقد گفت‌وگوی عبدالکریم سروش و مصطفی ملکیان»، پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه 1400 در کلاب هاوس برگزار شد. با هم بخش دوم از این گفت‌وگو را می‌خوانیم.

حجت‌الاسلام دکتر احمدحسین شریفی استاد مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) و دبیر مجمع عالی علوم انسانی اسلامی درباره‌ی گفتگوی سروش و ملکیان معتقد است: «این گفتگو میخی بود به تابوت جریان روشنفکری در ایران و اعلام مرگ آن، که البته پیشتر هم از سوی برخی از اندیشمندان اعلام شده بود اما در گفتگوی این دو بزرگوار بدون آنکه بخواهند، مهر تأییدی بر این مسأله زدند.»

متن کامل صحبت‌های دکتر شریفی را در ادامه می‌خوانیم:

ملاحظاتی درباره گفتگوی «روشنفکری و حقیقت»

اخلاق گفتگو

گفتگویی که چند روز پیش میان جناب دکتر سروش و استاد ملکیان دو تن از بزرگان روشنفکری ایران صورت گرفت، یک گفتگوی بسیار مبارک و میمون بود. خیلی حقایق را درباره جریان روشنفکری روشن کرد و امیدهایی را در فضای گفتگوی علمی میان اندیشمندان کشور زنده کرد. امیدوارم این امید به یأس و ناامیدی مبدل نشود.

نفس گفتگو میان دو متفکر و اندیشمندی که علیرغم اختلافات فراوان‌شان، در یک نحله فکری و از سران جریان فکری لیبرالیستی در کشور ما هستند، امری مبارک بود.

اینکه، علیرغم انتظار بسیاری از افراد، این گفتگو با رعایت اخلاق گفتگو صورت گرفت و کمترین تنش اخلاقی را داشت، بر مبارکی و ارزش آن افزود. همگان می‌دانیم و نیاز به تفصیل و اثبات ندارد که هم جناب دکتر عبدالکریم سروش و هم جناب مصطفی ملکیان همواره با بدترین ادبیات، مخالفان فکری خود را یاد کرده‌اند. استاد هتاکی و فحاشی علمی و غیرعلمی علیه مخالفان فکری و سیاسی خود هستند. بلکه بخشی از فضای بی‌ادبی و بی‌اخلاقی در میان گویندگان و نویسندگان کشور ما در سال‌های اخیر، معلول روش این دو شخصیت بوده است.

به عنوان مثال، جناب مصطفی ملکیان با بدترین الفاظ ممکن از اندیشمند و مفسر بزرگی مثل علامه طباطبایی یاد می‌کند و چندین بار با رکیک‌ترین الفاظ از آن بزرگ یاد می‌کند آن هم صرفا به این دلیل که تفسیری از آیه ۲۰۰ سوره آل عمران [یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ] بیان کرده‌اند که خوشایند جناب ملکیان نیست و به زعم ایشان تفسیر دقیق و درستی نیست!

جناب عبدالکریم سروش نیز که در هتاکی و بدگویی و فحاشی نسبت به مخالفان فکری خود زبانزد عام و خاص است. ایشان آدم ادیبی است اما چیزی که تعجب مرا برانگیخته است و به نظرم یک مطالعه روان‌کاوانه و یک بررسی روان‌شناختی بالینی ویژه را می‌طلبد، این است که سخنان و نوشته‌های ادیبانه ایشان زمانی به اوج می‌رسد که شروع به فحاشی و بدگویی می‌کنند. شاید بیشترین دایره مفاهیم زشت و بدگویانه را ایشان در چنته خود دارند. کافی است نوشته‌ها و گفته‌های ایشان در همین چند ماه اخیر در نقد دکتر مهدی گلشنی، رضا داوری و سخنرانی یکساعته‌ای که یک روز بعد از رحلت علامه مصباح یزدی در هجو و بدگویی نسبت به آن علامه فقید داشتند، ملاحظه شود.

اما آنچه موجب خرسندی فراوان این بنده شد و ایجاد امیدی کرد این بود که در این گفتگو شاهد هتاکی و فحاشی و بدگویی نبودیم. این را به فال نیک می‌گیریم و از این آقایان خاضعانه می‌خواهم همین رویه را در همه گفتگوهای علمی خود در پیش گیرند. و بدانند با هتاکی و فحاشی، حقیقتی شناخته نمی‌شود چه رسد به آنکه تقریر شود و مرارتی تقلیل نمی‌یابد بلکه مرارت‌های غیرضرور و بی‌موردی هم ایجاد می‌شود. حتی اگر مخالفان شما هم از آن هتاکی‌ها و بدگویی‌ها رنجیده خاطر نشوند، برای اعصاب و روان خودتان مناسب نیست.

نقدهای محتوایی

موضوع مورد بحث این دو بزرگوار سه مفهوم کلیدی داشت «روشنفکری»، «حقیقت» و «نسبت میان این دو» از این جهت که هر دو استاد تلاش کردند بدون حاشیه‌روی، دیدگاه خودشان را درباره این سه مفهوم بیان کنند، گفتگویی روشمند بود. اما از جهت محتوا و نتیجه نقدهای فراوانی به آن وارد است که برخی از آنها را به اختصار بیان می‌کنم:

دنبال تعریف ماهوی و تعیین ذات روشنفکری بودن

هر دو بزرگوار گمان می‌کردند که روشنفکری از مفاهیم ماهوی است و دنبال بیان ذات و ذاتیات آن و ارائه یک تعریف جامع و مانع از آن بودند. جناب ملکیان حقیقت روشنفکری را تقریر حقیقت و تقلیل مرارت می‌دانست و جناب سروش هم آن را چنین تعریف کردند «عموم کسانی که دلسوز مردم‌اند، و داشته‌های علمی و غیرعلمی خود را صادقانه خرج این دلسوزی و شفقت بر خلق می‌کنند، روشنفکر هستند» و جناب ملکیان هم گفتند این دقیقا همان تعریفی است که ایشان در یک مقاله‌ای ارائه داده‌اند که روشنفکر «کسی است که از آخرین دستاوردهای علوم و معارف بشری در راهِ حل مسائل و مشکلات مردم استفاده می‌کند»

این آقایان توجه نداشتند که روشنفکری اساسا از مفاهیم اعتباری و بلکه از مفاهیم قراردادی است. از اواخر دوران قاجار به عده‌ای از فرنگی‌مابان و غربزده‌ها و سنت‌ستیزان منورالفکر یا منور العقول گفتند و بعد از شهریور ۱۳۲۰ تعبیر فارسی‌تر «روشنفکر» را به جای آن گذاشتند.

مفاهیم قراردادی و اعتباری که قابل تعریف به جنس و فصل و ذات و ذاتی نیست. بهترین نوع تعریف در مفاهیم اعتباری و قراردادی، تعریف به مصادیق یا نهایتاً تعریف به مؤلفه‌ها و کارکردهاست. تعریف به مصداق هم چیزی را حل نمی‌کند. آنقدر مصادیق و مدعیان روشنفکری فراوان و متضادند که در مواردی هیچ وجه مشترکی میان آنها نیست. از روشنفکران سنت‌ستیز اولیه گرفته تا روشنفکران سنت‌گرای پیش از انقلاب و تا روشنفکرانی که دنبال مدرن‌سازی سنت‌اند. و از روشنفکران سکولار گرفته تا روشنفکران دینی و از روشنفکران خائن گرفته تا روشنفکران خادم (به تعبیر جلال آل‌احمد) همه را دربر می‌گیرد.

روشنفکری به مثابه ویژگی مشترک همه آدمیان

هر دو بزرگوار تلقی و تفسیری از روشنفکر و روشنفکری ارائه دادند که در حقیقت نتیجه‌ای جز بی‌تعریفی نداشت. آنقدر دایره روشنفکر و روشنفکری را گسترده کردند که می‌توان گفت آن را یکی از ویژگی‌های ذاتی همه انسان‌ها معرفی کردند! مثل ناطقیت و ضاحکیت و مستقیم القامه بودن که از ویژگی‌های خاص انسان بما هو انسان‌اند، روشنفکری هم از ویژگی‌های همه آدمیان علی اختلاف مراتبهم معرفی شد!

جناب دکتر سروش تعبیر کردند که «اصلا همه افراد جامعه علی قدر مراتبهم روشنفکر هستند» هر کسی که در درون، دلسوز مردم باشد و در عمل داشته‌های علمی و عملی خود را صادقانه خرج مردم کند، روشنفکر است! البته جناب ملکیان یک قیدی بر آن می‌زد که چیزی شبیه به قیدی به بی‌نهایت زدن بود. و آن اینکه گفتند روشنفکر دلسوز مسائل فرهنگی مردم است و کسی است که داشته‌های علمی و عملی ناظر به فرهنگ (باورها، احساسات و خواسته‌ها) را خرج مردم کند!

به تعبیر دیگر، در بحث تعریف روشنفکری جناب دکتر سروش خیلی مذبذب وارد شدند. (۱) ابتدا گفتند که این مفهوم برای من روشن نیست. و هنوز نمی‌دانم روشنفکری یعنی چه و روشنفکر دقیقا کیست. (۲) سپس پیشنهاد دادند که بهتر است از تعریف ماهوی عبور کنیم و سراغ تعریف مصداقی برویم و اهم و ابرز مصادیق روشنفکری مثل سیدجمال الدین اسدآبادی، علی شریعتی، مهدی بازرگان را بررسی کنیم و نقاط مشترکشان را استخراج کنیم و به عنوان تعریف روشنفکر ارائه دهیم؛ (۳) سپس (با تکیه بر ویژگی‌های تعاریف حدی و رسمی، یعنی تعاریف ماهوی) به نقد تعریف جناب ملکیان پرداختند که آری این «مانع» نیست و شامل طبیبان و اپیدمولوژیست‌ها و فعالان محیط زیست هم می‌شود. لذا نمی‌تواند تعریف درستی باشد. (۴) و ناگهان در ادامه گفتند البته این تعریف آقای ملکیان خیلی خوب است. دایره روشنفکری را وسیع می‌کند و اصلا همه مردم هر کسی علی قدر مرتبته روشنفکر است! باز هم صد رحمت به جناب ملکیان که دایره روشنفکر را فقط مربوط به مسائل فرهنگی دانستند و تعریفی روان‌شناختی و فردی هم از فرهنگ ارائه دادند که منظورشان باورها و احساسات و خواسته‌هاست، که صرف نظر از نقدهایی که بر آن وارد است اما از این جهت که دایره روشنفکری را قدری محدودتر کردند، بهتر از تعریف جناب سروش است.

اعلام جهل نسبت به حقیقت

بخش جالب این گفتگو مسأله تلقی و تفسیر و تعریف این دو بزرگوار از حقیقت بود. جناب دکتر سروش که همان ابتدای سخنان‌شان خیلی صریح و شفاف، آب پاکی را روی دست همه ریختند و آن اینکه گفتند من اصلا نمی‌دانم حقیقت چیست و وقتی می‌گوییم وظیفه روشنفکر تقریر حقیقت است، نمی‌دانم یعنی تقریر چه چیزی است؟

البته جناب ملکیان سعی کردند یک تقریر و تفسیری از حقیقت ارائه دهند؛ اما بالمآل هیچ تفاوتی با نگاه دکتر سروش نداشت؛ و آن اینکه گفتند حقیقت برای هر کسی «آن چیزی است که صادقانه و مجدانه به گمان او حقیقت است» [یعنی حقیقت یک امر کاملا روان‌شناختی و شخصی است]

ایشان فرمودند که حقیقت امری کاملا شخصی است، در عین حال نظریه تقرب حقیقت کارل پوپر را می‌پذیرند! عرض می‌کنیم که یا معنای خاصی از شخصی بودن حقیقت را مراد کرده‌اند و یا نظریه تقرب به حقیقت پوپر را توجه نکرده‌اند و یا تقریری شخصی از آن دارند. [تقرب به صدق به این معنا که اصلا دسترسی به صدق و کذب یک قضیه نداریم اما می‌توانیم به واقعیت آن نزدیک شویم، سخنی کاملا مردود و نادرست و نامعقول است. البته به این معنا که یک حقیقت ثابت و تغییرناپذیری هست اما میزان معرفت ما روز به روز به آن بیشتر می‌شود و ابعاد بیشتر و بهتری از آن را کشف می‌کنیم امری وجدانی و بدیهی است]

افزون براین، وقتی هیچ معیار و ملاک روشنی برای حقیقت نداریم و هیچ راهی به دسترسی و وصول به آن نداریم، از کجا متوجه می‌شویم که به آن تقرب پیدا کرده یا از آن دور افتاده‌ایم؟

افزون بر این، چنین سخنی با شکاکیت و بلکه با لاادری‌گری معرفت‌شناختی چه تفاوتی دارد. آیا نتیجه‌ای جز فقدان حقیقت یا عدم امکان دسترسی به حقیقت دارد؟ بنابراین در این جهت هم هیچ تفاوتی میان این دو بزرگوار نبود.

نتیجه‌گیری

این گفتگو نشان داد که این بزرگواران سالیانی است به عنوان سکانداران روشنفکری معرفی شده‌اند اصلاً خودشان هم نمی‌دانند که روشنفکر کیست و دنبال چیست؟ و حقیقت هم که اساسا امری شخصی و فردی است و هیچ معیار و ضابطه‌ای ندارد. بنابراین رابطه روشنفکری و حقیقت شد رابطه دو امر نامفهوم و نامعلوم و مبهم، با هم، که جناب دکتر سروش در همان جملات ابتدایی حرف پایانی خودش را زد و آن اینکه «هر دو مفهوم برای من مبهم‌اند. هنوز تعریف روشنفکری را نمی‌دانم. حقیقت هم برای من آشکار نیست. لذا نمی‌توانم رابطه روشنفکری و حقیقت را پرده‌برداری کنم»

جناب ملکیان هم گفتند روشنفکر کسی است که تقریر حقیقت می‌کند و تقلیل مرارت می‌دهد اما حقیقت و مرارت هیچ معیار مشخصی ندارند اموری کاملا شخصی و فردی‌اند.

جا دارد از این دو بزرگوار سؤال کنیم که

اگر حقیقت معلوم نیست که چیست یا یک امر کاملا شخصی است، شما چه چیزی را می‌خواهید برای دیگران تقریر کنید؟ و اساساً چه کسی یا چه نیرویی به شما اجازه داده است که فهم و درک شخصی خودتان را یعنی سلایق و امیال خودتان را همه‌گیر کنید و به دیگران تعلیم دهید. چه اصراری دارید که دیگران هم سلیقه و میل شما را داشته باشند؟ یا آگاهی دیگران از میل و سلیقه شما که البته هر لحظه‌ای ممکن است تغییر کند، چه سودی به حال آنان دارد؟ چرا شما خود را مجاز می‌دانید چیزی که برای شخص شما و به تلقی شخص شما و به پندار شخص شما فعلاً و عجالتاً درست است، باید برای دیگران هم آن را تقریر کنید و آن را آموزش دهید؟

همین سخن را درباره تقلیل مرارت یا به تعبیر جناب سروش کاستن از مشقت‌های مردم می‌گوییم. مرارت و مشقت هم امری شخصی است، چیزی که برای شما مرارت است ممکن است برای دیگران مرارت نباشد.

 یک چیزی ممکن است برای کسی مرارت باشد و برای دیگری حلاوت. من به چه حقی و بر اساس چه الزامی چیزی را که خودم مرارت می‌پندارم و مرارت شهود کرده‌ام باید آن را از دیگران هم تقلیل دهم. شاید آنچه را که من مرارت و مشقت می‌پندارم، فی الواقع حلاوت و لذت باشد، یا برای مخاطبی که من می‌خواهم چنان اموری را از او بزدایم، حلاوت و لذت باشد.

خلاصه آنکه به نظر این بنده، این گفتگو میخی بود به تابوت جریان روشنفکری در ایران و اعلام مرگ آن، که البته پیشتر هم از سوی برخی از اندیشمندان اعلام شده بود اما در گفتگوی این دو بزرگوار بدون آنکه بخواهند، مهر تأییدی بر این مسأله زدند.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *